کد مطلب:2510
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:489
درس نهم
علت و معلول
كهن ترین مسأله فلسفه ، مسأله علت و معلول است . در هر سیستم فلسفی
نام علت و معلول برده می شود ، بر خلاف اصالت وجود یا وجود ذهنی كه در
برخی سیستمهای فلسفی جایگاه بلندی دارد و برخی از سیستمهای فلسفی دیگر
كوچكترین آگاهی از آن ندارند و یا بحث قوه و فعل كه در فلسفه ارسطو نقش
مهمی ایفا می كند و یا بحث ثابت و متغیر كه در فلسفه صدرالمتألهین مقام
شایسته ای یافته است .
" علیت " نوعی رابطه است میان دو شی ء كه یكی را علت و دیگری را
معلول می خوانیم ، اما عمیق ترین رابطه ها . رابطه علت و معلول این است كه
علت ، وجود دهنده معلول است . آنچه معلول از علت دریافت می كند تمام
هستی و واقعیت خویش است . لهذا اگر علت نبود معلول نبود . ما چنین
رابطه ای در جای دیگر سراغ نداریم كه اگر یكی از دو طرف رابطه نبود دیگری
هم نباشد . علیهذا نیاز معلول به علت ، شدیدترین نیازها است ، نیاز در
اصل هستی . بنابراین اگر بخواهیم علت را تعریف كنیم باید بگوییم : "
آن چیزی است كه معلول در كیان و هستی خود به او نیازمند است ".
از جمله مسائلی كه در باب علت و معلول هست این است كه هر پدیده ای
معلول است و هر معلولی نیازمند به علت است پس هر پدیده ای نیازمند به
علت است . یعنی اگر چیزی در ذات خود عین هستی نیست و هستی ، او را
عارض شده و پدید آمده است ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است كه آن
را علت می نامیم . پس هیچ پدیده ای بدون علت نیست . فرضیه مقابل این
نظریه این است كه فرض شود پدیده ای بدون علت پدید آید . این فرضیه به
نام " صدفه " یا " اتفاق " نامیده می شود . فلسفه ، اصل علیت را
می پذیرد و به شدت نظریه " صدفه " و " اتفاق ) را رد می كند .
این كه هر پدیده ای معلول و نیازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و
متكلمین است ولی متكلمین چنین پدیده ای را به " حادث " تعبیر می كنند و
فلاسفه به " ممكن " . یعنی متكلمین می گویند هر " حادث " معلول و
نیازمند به علت است و فلاسفه می گویند هر " ممكن " معلول و نیازمند به
علت است . و این دو تعبیر مختلف نتیجه های مختلف می دهند كه در بحث
حادث و قدیم به آن اشاره كردیم .
مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه هر علتی فقط معلول خاص
ایجاد می كند نه هر معلولی را ، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر می شود
نه از هر علتی . به عبارت دیگر میان موجودات جهان وابستگیهای خاصی هست
پس هر چیزی منشأ هر
چیزی نمی تواند بشود و هر چیزی ناشی از هر چیزی نمی تواند باشد . ما در
تجربیات عادی خود به این حقیقت جزم داریم كه مثلا غذا خوردن علت سیر
شدن است و آب نوشیدن علت سیراب شدن و درس خواندن علت باسواد شدن .
لهذا اگر بخواهیم به هر یك از معلولات نامبرده دست بیابیم به علت خاص
خودش متوسل می شویم . هیچگاه برای سیر شدن به آب نوشیدن یا درس خواندن
متوسل نمی گردیم و برای باسواد شدن غذا خوردن را كافی نمی دانیم .
فلسفه ثابت می كند كه در میان تمام جریانات عالم چنین رابطه مسلمی
وجود دارد و این مطلب را به این تعبیر بیان می كند :
" میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حكمفرماست كه
میان یك علت و معلول دیگر نیست " .
این اصل مهمترین اصلی است كه به فكر ما انتظام می بخشد و جهان را در
اندیشه ما ، نه به صورت مجموعه ای هرج و مرج كه در آن هیچ چیزی شرط هیچ
چیزی نیست ، بلكه به صورت دستگاهی منظم و مرتب در می آورد كه هر جزء آن
جایگاه مخصوص دارد و هیچ جزئی ممكن نیست در جای جزء دیگر قرار گیرد .
مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه در فلسفه ارسطو علت چهار
قسم است : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . در
مصنوعات بشری این چهار علت به خوبی صادق است . مثلا اگر خانه ای بسازیم
، بنا و عمله علت فاعلی است و سكونت در آن خانه ، علت غائی است ، و
مصالح آن خانه
علت مادی است ، و شكل ساختمان كه متناسب با مسكن است نه مثلا با انبار
یا حمام یا مسجد ، علت صوری است .
از نظر ارسطو هر پدیده طبیعی ، مثلا یك سنگ ، یك گیاه ، یك انسان هم
عینا دارای چهار علت مزبور هست .
از جمله مسائل علت و معلول این است كه علت در اصطلاح علماء طبیعی
یعنی در اصطلاح طبیعیات ، با علت در اصطلاح الهیات و علماء علم الهی
اندكی متفاوت است : از نظر علم الهی كه اكنون آن را به نام " فلسفه "
می خوانیم علت عبارت است از وجود دهنده ، یعنی فلاسفه چیزی را علت چیز
دیگر می خوانند كه آن چیز وجود دهنده چیز دیگر بوده باشد وگرنه آنرا علت
نمی خوانند و احیانا آنرا " معد " می خوانند . ولی علماء علوم طبیعی حتی
در موردی كه رابطه میان دو چیز صرفا رابطه تحریك و تحرك است كلمه علت
اطلاق می كنند . علهذا در اصطلاح علماء طبیعی ، بنا علت خانه است زیرا بنا
به وسیله یك سلسله نقل و انتقالها بالاخره منشأ ساختن یك خانه شده ، ولی
علماء علم الهی هرگز بنا را علت خانه نمی خوانند ، زیرا بنا به وجود
آورنده خانه نیست ، بلكه مصالح خانه قبلا وجود داشته است و كار بنا فقط
این بوده كه به آنها سازمان داده است . همچنین پدر و مادر نسبت به
فرزند بر حسب اصطلاح علماء علوم طبیعی علت شمرده می شوند ولی بر حسب
اصطلاح فلسفه ، آنها " مقدمه " ، " معد " و " مجرا " نامیده می شوند
، علت شمرده نمی شوند .
مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه سلسله علل ( البته علل به
اصطلاح فلاسفه نه علل به اصطلاح علمای طبیعی ، یعنی علل وجود نه علل حركت )
متناهی است و محال است نامتناهی باشد ، یعنی اگر وجود یك شی ء ، صادر
از علتی و قائم به علتی باشد و وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر ، و
وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر باشد ممكن است هزارها و میلیونها و
یا میلیاردها علت و معلول به این ترتیب هر كدام صادر از دیگری باشد و
بالا برود ، ولی در نهایت امر به علتی منتهی می گردد كه آن علت قائم
بالذات است و قائم به علتی دیگر نیست زیرا تسلسل علل غیر متناهیه محال
است . فلاسفه ، براهین زیادی اقامه می كنند بر امتناع تسلسل علل غیر
متناهیه ، و این تعبیر را مخفف می كنند و می گویند : تسلسل علل محال است
. و غالبا تعبیر را از این هم مخفف تر می كنند و می گویند تسلسل محال است
و البته مقصود این است كه تسلسل علل غیر متناهیه محال است .
كلمه تسلسل از ماده " سلسله " است كه به معنی زنجیر است . پس
تسلسل یعنی زنجیره شدن علل غیر متناهیه . فلاسفه ، نظام و ترتیب علل و
معلولات را به حلقات زنجیر كه به ترتیب پشت سر یكدیگر قرار گرفته اند ،
تشبیه كرده اند .